به قلبم بیا

به قلبم بیا

داشتنت حس ارامش عجیبی دارد

نوشته شده در یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:,ساعت 1:0 توسط sadaf| |

بغض خفه ام می کند

درست مثل تمام لحظه هایی که منتظرم کوله پشتی ام را بگیری

 و بگویی منتظرم بودی

اما

نیستی ...

 

سخت است، بغضت را خفه کنی

تا صبح زانوهایت را بغل کنی و اشک بریزی و با خودت بگویی : " من این را نمی خواستم"

من نمی خواستم تو را این طور تنها بگذارم

اما چه کنم ... رک بگویم ،درست مثل خودت ...  حرفت توی دلم جا نشد!

 

بد بود ، لحظه به لحظه چک کنی و هیچ چیز بوی تو

و طعم دوست داشتنت را ندهد ...

منتظر بمانی

و بخوانی

که هیچ چیز یک طرفه نمی شود

و به تمام یک طرفه هایی که صف کشیدند فکر کنی

نبودی...

توی ذوق خوردنم اما تماشا داشت

 

هیچ کس موظف نیست دوستم داشته باشد

اما

یادت هست

در  کتاب فیزیک های لعنتی می خواندیم

هر کنشی ، واکنشی دارد

واکنش من به سادگی همیشه بود

چیزی که حقم نبود را نخواستم

اما ...

همیشه از بدیهیات زندگی ام بود

از کسی نخواستم ثابت کند

"من مقصرم"

 

بیا ...

منت کشی که شاخ و دم  ندارد!

نوشته شده در شنبه 6 مهر 1392برچسب:,ساعت 19:28 توسط sadaf| |

همیشه یکی هست بگوید در غم تان شریک !

هر چند شاید لفظی باشد ! اما شادی ها را لفظی هم تقسیم نمی کنند

امروز با تمام وجودم حس کردم یکی هست که در شادترین لحظه اش به من فکر میکند! ساسانم 

گاهی چیزهای پیدا می شود که پای دوست داشتن کسی را مهر بزند!

می خواهم بارها تکرار کنم دوستت دارم ساسان

فکر میکنم تا به الان کم گذاشتم در حق کسی که دوست داشتنش اینقدر عمق دارد

نوشته شده در جمعه 5 مهر 1392برچسب:,ساعت 11:23 توسط sadaf| |

تمام دست و پاهایم درد می کند

جای زخم ها می سوزد

انگشتانم بی  حس شده اند

هیچ کس نیست فقط یک کلام بگوید  :" تقصیر تو نبود"

دعا کن بمیرم

 

نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت 16:56 توسط sadaf| |

من با تو قهرم  ساسان ! این جمله را هیچ وقت باور نکن!

قهر مال بچه هاست! ادم بزرگ ها قهر می کنند که نازشون را بکشی !

 

 

نوشته شده در شنبه 23 شهريور 1392برچسب:,ساعت 20:49 توسط sadaf| |

 

 من سر دلم را شیره می مالم تو به او بگو که دوستش داری

برای من طنین صدایت کافی است

برای من همین که بدانم خوشبختی کافی است

نوشته شده در شنبه 23 شهريور 1392برچسب:,ساعت 17:19 توسط sadaf| |

غریبه ! اما آشنا

 

نوشته شده در شنبه 23 شهريور 1392برچسب:,ساعت 16:29 توسط sadaf| |

گاهی ادم ها دیر به هم می رسند

وقتی به هم می رسند که دیگر کار از کار گذشته! نه اصلا چرا تقصیرها را گردن روزگار بیندازیم ! شاید خودمان دیر رسیدیم !

تو ، ساسان ، شاید روزی ، جایی در خودت جا ماندی! شاید روزی که به قول قدیمی ها باید اورسی هایت  را می پوشیدی و عزم امدن می کردی ،

بند کفش های کسی را می بستی که خیال می کردی سمت تو می آید! خواب بودی ساسان! داشت می رفت!

اصلا شاید همه ی کاسه و کوزه ها را سر من بشکنی! هر چه هست مقصر همین بعد زمانی است که بین من و توست!

قصه ی من و تو قصه ی همین دیر رسیدن هاست ! قصه نرسیدن!

نوشته شده در شنبه 23 شهريور 1392برچسب:,ساعت 16:7 توسط sadaf| |


Power By: LoxBlog.Com